قوله تعالى: «و أوْحى‏ ربک إلى النحْل» قال ابو بکر الوراق: النحلة لما اتبعت الامر و سلکت سبلها حتى ما امرت جعل لعابها شفاء للناس، کذلک المومن اذا اتبع الامر و حفظ السر و اقبل على ربه جعل رویته و کلامه و مجالسته شفاء للخلق فمن نظر الیه اعتبر و من سمع کلامه اتعظ و من جالسه سعد زنبور عسل جانوریست احکام شریعت بروى روان نه و سزاى خطاب و تکلیف نه و آراسته عقل و تمییز نه، اما از روى الهام و تسخیر بوى فرمانى رسید منقاد فرمان گشت، طاعت دار و فرمان بردار، متواضع وار پیش آمد تا رب العالمین لعاب وى شفاء خلق ساخت، بنده مومن را در این اشارتى و بشارتیست، اشارتى پیدا و بشارتى بسزا، مى‏گوید مومن که اتباع فرمان کند و سر خود از مواضع نهى بپرهیزد و دل را با مشاهده حق پردازد و بتواضع پیش فرمان باز شده و نظر حق پیش چشم خویش داشته و باطن خود را از ملاحظت اغیار پاک کرده، رب العالمین این چنین بنده را سبب نجات و سعادت خلق گرداند، دیدار وى شفاء دردمندان و سخن وى پند مومنان و مجالست وى زیادت درجه عابدان. اینست که مصطفى (ص) گفت: «الانبیاء قادة و الفقهاء سادة و مجالستهم زیادة»


و قال (ص): مثل المومن مثل النحلة تأکل طیبا و تضع طیبا.


قال بعض العلماء یشبه عمل المومن عمل النحل من وجوه: احدها ان النحل یتنزه عن الانجاس و القذرات کذلک المومن یتورع عن المعاصى و الحرام الثانی ان جمیع الطیر اذا جن علیها اللیل تأوى الى او کارها و تستریح بالنوم عن السعى و النحل یعمل باللیل اکثر مما یعمل بالنهار، کذلک الناس اذا جن علیهم اللیل‏ اضطجعوا على فرش الغفلة و المومن ینصب قدمیه و یقوم من محرابه بین یدى مولاه یشکو الیه بلواه. الثالث ان النحل لا یعمل بهواه بل یتبع امیره و لا یخرج عن طاعته، کذلک المومن لا یعمل بهواه بل یقتدى بائمة الدین و آثار السلف.


الرابع ان النحل یخاف من اذى اجناس الطیر و یکف اذاه عنها، کذلک المومن یصل الیه اذى الخلق و لا یصل اذاه الى الخلق. الخامس ان النحل لا یتمکن من عمله حتى یسد على نفسه باب البیت، کذلک المومن لا یجد حلاوة الطاعة الا فى الخلوة حیث لا یراه الا الله عز و جل.


سفیان ثورى گفت: راهبى دیدم در دیرى نشسته، کسى از وى پرسید که روزگارت چونست و حالت چیست؟ گفت روزگار خود در نماز مستغرق دارم، یک ساعت نخواهم که بمن در گذرد که نه در نماز باشم، آن گه گفت نپندارم که کسى ذکر بهشت و دوزخ بسمع وى رسد وانگه اوقات خود و روزگار خود نه همه بنماز بسر آرد که نماز سبب سعادت است و پیرایه شهادت است و مظنه مشاهدت است، آن مرد گفت راهب را که از امل مى‏پرسم، امل تو در دنیا تا کجاست و چند است؟


راهب گفت هرگز گامى برنداشته‏ام و ننهاده که نه گمان برده‏ام که میان هر دو مرگ در رسد. راهب گفت آن مرد را که تو نیز حال خود با من بگوى و از بهینه اعمال خود مرا خبر ده، گفت من سر بر خاک نهم در سجود و همى‏گریم تا آن گه که از آب چشم من گیاه از زمین برآید، راهب گفت: ان تضحک و انت معترف بخطیئتک خیر لک من ان تبکى و انت مدل بعملک راهب در وى چنان دید که با آن گریستن عجبست و ادلال، گفت اى جوانمرد خنده و شادى و اعتراف بگناه «۲» اولیتر از گریه و زارى و آن را بنزدیک الله تعالى کارى دانى و عملى پندارى و خود را بر الله تعالى حقى بینى، آن گه راهب در پند بیفزود گفت: اتق الله و ازهد فى الدنیا و لا تنافس اهلها فیها فکن فیها کالنحلة ان أکلت أکلت طیبا و ان وضعت وضعت طیبا و ان وقعت على عود لم تکسره. در دنیا چون نحل عسل باش که جز پاک نخورد و جز پاک ننهد و بى رنج و بى آزار رود، و اذا مروا باللغو مروا کراما.


و یقال ان الله سبحانه اجرى سنته ان یخفى کل شى‏ء عزیز فى شى‏ء حقیر، جعل الأبریسم فى الدود و هو اصغر الحیوانات و اضعفها و العسل فى النحل و هو اضعف الطیور و جعل الدر فى الصدف و هو اوحش حیوان من حیوانات البحر، و کذلک اودع الذهب و الفضة الحجر و الفیروزج الحجر، کذلک اودع المعرفة به و المحبة له فى قلوب المومنین و فیهم من یعصى و فیهم من یخطى. سنت خداوند است جل جلاله که هر آنچ عزیزتر و شریف تر پنهان کند در بى قدرى محقر: عسل با حلاوت در نحل حقیر نهاده، ابریشم با لطافت در آن کرمک ضعیف پنهان کرده، در شب افروز در صدف وحش تعبیه کرده، مشک با قیمت از ناف آهوى دشتى پدید آورده، از روى اشارت مى‏گوید: اى محمد ما آن روز که امت ترا ستودیم و گفتیم: «کنْتمْ خیْر أمة» آن دراز عمران بسیار طاعت را مى‏دیدیم، آن روز که نحل ضعیف را عسل دادیم آن بازان با قوت مى‏دیدیم، آن روز که آن کرمک را ابریشم دادیم آن ماران با هیبت مى‏دیدیم، آن روز که آهوى دشتى را مشک دادیم آن شیران با صولت مى‏دیدیم، آن روز که صدف را مروارید دادیم آن نهنگان با عظمت مى‏دیدیم، آن روز که عندلیب را آواز خوش دادیم طاووسان با زینت را مى‏دیدیم، آن روز که این مشتى خاک را ثنا گفتیم ملائکه صف زده را در راه خدمت مى‏دیدیم.


زان پیش که خواستى منت خواسته‏ام


عالم ز براى تو بیاراسته‏ام‏

در شهر مرا هزار عاشق بیش اند


تو شاد بزى که من ترا خاسته‏ام‏

«و الله خلقکمْ ثم یتوفاکمْ و منْکمْ منْ یرد إلى‏ أرْذل الْعمر» بر لسان اهل معرفت و بر ذوق جوانمردان طریقت ارذل العمر آنست که بنده را در عنفوان شباب وقتى خوش بود و ارادتى تمام و روزگارى مساعد و صحبتى نیکو، چون روزگارى در استقامت برین صفت برود آن گه ناگاه او را فترتى افتد و آن عقد ارادت فسخ کند و روى در دنیا آرد و از حطام دنیا جمع کند، سالکان راه حقیقت آن را ارذل العمر دانند و در طریقت خویش آن را ردت شمرند. ابو بکر صدیق از اینجا گفته: طوبى لمن مات فى النأنأة خنک مر آن بنده‏اى که در ابتداء ارادت با تازگى دل و صفاى وقت و روزگار مساعد از دنیا برود که در درنگ روزگار تغییر احوال مى‏افتد و در صفا کدر مى‏آمیزد: و اى نعیم لا یکدره الدهر، و انشدوا فى معناه:


کان لى مشرب یصفوا برویتکم


فکدرته ید الایام حین صفا

بو محمد جریرى وقتى مجلس میداشت، یکى برخاست گفت اى شیخ دلى داشتم تازه و روشن و وقتى صافى و روزگارى با نظام، آه که بر من بشورید و آن وقت از من برفت، حیلت چیست؟ جریرى گفت: اى جوانمرد بنشین که ما همه درین ماتم نشسته‏ایم، آن گه این ابیات بر خواند:


تشاغلتم عنا بصحبة غیرنا


و اظهرتم الهجران ما هکذا کنا

و اقسمتم ان لا تحولوا عن الهوى


بلى و حیاة الحب حلتم و ما حلنا

لیالى بتنا نجتنى من ثمارکم


فقلبى الى تلک اللیالى قد حنا

پیر طریقت گفت در مناجات خویش: الهى این چه بتر روزى است؟ ترسم که مرا از تو جز از حسرت نه روزیست، الهى مى‏لرزم از آنک نه ارزم، وز آنک نه ارزم چه سازم جز از آنک مى‏سوزم تا ازین افتادگى برخیزم، الهى از بخت خود چون پرهیزم و از بودنى کجا گریزم و ناچاره را چه آمیزم و در هامون کجا گریزم؟


الهى کان حسرتست این دل من، مایه درد و غم است این تن من، نیارم گفت که این همه چرا بهره من، نه دست رسد مرا بمعدن چاره من:


مرا تا باشد این درد نهانى


ترا جویم که درمانم تو دانى‏

«و الله فضل بعْضکمْ على‏ بعْض فی الرزْق» رزق نفس دیگرست و رزق دل دیگر و رزق روح دیگر، اما رزق نفس قومى را توفیق طاعتست و قومى را خذلان معصیت، و رزق دل قومى را حضور دلست با دوام ذکر و قومى را صفت غفلت با دوام قسوت، و رزق روح قومى را کمال معرفتست و صفاى محبت و قومى را حب دنیا و شغل علاقت. و قال الفضیل: اجل ما رزق الانسان عمل یدله على رشده و معرفة تورث مشاهدة ربه.


قال النبی (ص): «انى اظل عند ربى یطعمنى و یسقینى».


«و لله غیْب السماوات و الْأرْض» قال النهر جورى: الحق تعالى ستر غیبه فى خلقه و ستر اولیاءه عن عباده فلا یشرف على غیبه الا خواص اولیائه و لا یشرف على اولیائه الا الصدیقون من عباده، فالاشراف على الغیب عزیز و الاشراف على الاولیاء اعز منه.